اولین یلدای مهلایی
دخترم! دیروز بعد از ظهر با مامان بزرگ و دایی شهرام کادو های شب چله زندایی سودا رو بردیم خونشون. تا رسیدیم اونجا شیر خوردی و خوابیدی و آخر مهمونی بلند شدی.
شبش هم خونه بابابزرگ بودیم. اولین شب چله تو بود. الهی قربونت برم! عکستو با هندونه و پشمک انداختم و فرستادم گروه تلگرامی نوه ها .
اما این روزها خیلی اذیت میکنی مامان! چون شبها زودتر از ساعت 4 نمیخوابی. در ضمن فرنی و شیر هم با بی میلی و به زور میخوری یا اصلا نمیخوری. من هم خسته میشم و البته خیلی ناراحت. امیدوارم هرچه زودتر اشتهات باز شه بخوری و تپل شی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی