تولد یک سالگی مهلا
کوچولوی گلم! تولدت یک ماه پیش بود. متاسفانه اصلا وقت نمیکنم بیام خاطرات شیرینتو بنویسم. همش یکی رو میخوای، فرصت نمیدی ...
یه تولد کوچولو و باشکوه گرفتیم برات، با تم کیتی. خیلی وقت بود چشم انتظار رسیدن روز تولدت بودم. یه دامن توتوی صورتی درست کردم برات وقتی پوشیدی من و بابایی دلمون رفت. خدا میدونه چقدر بهت میومد. واقعا اگه امکانش بود می خوردمت. روز پرترافیک و شلوغی بود. اما با بابایی کاملا همه چی رو برای شب تولدت آماده کردیم. فکر میکردم موقع تزیین از بادکنک ها و وسایل تزیینی خوشت بیاد میترسیدم امانمون ندی و ... ولی اصلا محل نذاشتی به بادکنکها روی یه بادکنک سفید دایی ها و مامان و زندایی و من و ایرج برات یادگاری نوشتیم. بابام نتونست بنویسه گفت دستم می لرزه .
خیلی دوستت داره. همه اش سر اینکه هرروز دیرقت میبرمت اونجا ناراحت میشه. من هم خوب زودتر نمیتونم. شرایط تو و شرایط خونه طوریه که نمیشه زودتر رفت. میری اونجا مامان رو هم نمیذاری به کارهاش برسه مجبورم کمی ملاحظه مامانو هم بکنم.