مهلا هدیه الهی

بدون عنوان

1395/1/7 4:01
نویسنده : مرضیه
129 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترکم! چند وقته سرم شلوغه، نزدیکهای عید بود و مشغول خرید و کارهای دیگه بودیم، هرچند نتونستم کامل خونه تکونی کنم ...

با بابایی رفتیم برات یه پیراهن قرمز خال خالی خریدیم. ایتقدر بهت میاد!

توی میاندوآب خونه هرکی میرفتیم غریبی میکردی و میزدی زیر گریه. کلا توی اون دو روز سرحال نبودی چون نمیتونستم مثل همیشه بهت برسم. زودبزود خوابت میومد و بی تابی میکردی.

خونه حاج بابا میگفتند موش شو زود لبهاتو میاوردی جلو. همه خوششون میومد. کلی هم رقصیدی تو بغل بابایی. فیلمهاش هم هست. 

هنوز هم فقط در حال شیر خوردن میخوابی. یعنی اگه من پیشت نباشم شاید تنها چاره گشتن با ماشین باشه. الان بابا رفته میاندوآب برای کارش. ما هم خونه مامان جون هستیم. ساعت سه شد و تو نخوابیدی، اینقدر خوابت میاد که حتی شیر هم نمیخوری عصبانی میشی و روت رو برمیگردونی و کمرتو میدی بالا. با دایی شهرام بردیمت با ماشین یه دوری زدیم دو دقیقه نشده خوابیدی.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)