شغل جدید
عزیز دلم! الان ساعت 12 شب هست. داری توی ننو با دندون گیرت بازی میکنی و سر و صدا میکنی. خوابت میاد ولی نمیخوابی. منتظرم یه کمی بگذره بهت فرنی بدم و بخوابونمت چون تازه شیر خوردی. بابایی داره لالا پیش پیش میگه شاید یه نیم ساعتی بخوابی اما من میدونم نمی خوابی .
جلسات کاری پنبه ریز ساعت سه شروع میشه و تقریبا سه ساعت طول میکشه. جلسات خلوته. ورودیها کم اند اما ما بسم الله الرحمن الرحیم گفتیم و تا خود موفقیت ادامه خواهیم داد. شاغل بودن رو برای یه خانم خیلی نمی پسندم و معتقدم که باید تو خونه با آرامش به مسئولیتهاش و مخصوصا به کوچولوش برسه. اما این کار فرق میکنه چون هم پاره وقته و تعیین زمانش دست خودمونه و هم برای موفقیت باید من هم به یه نوعی همکاری کنم. یعنی اگه واجب نبود شاید شروع نمی کردم. قصد من بیشتر جلو رفتن کاره و از این بابت که میتونم مفید باشم خیلی خوشحالم.
ااما ین وسط من و تو به یه مشکل برخوردیم چون میذارمت پیش مامان و اون نمیتونه تو رو بخوابونه آخه فقط در حال شیر خوردن میخوابی. مشکلمون همینه من اونجا نگرانت میشم و خیالم اصلا راحت نیست.
قربون اون چشمهای گردت برم که واسه خوابیدن فقط مامانت رو میخوای .
حل می کنیم به امید خدا.