بدون عنوان
امشب شام خونه بابابزرگ بودیم. بابابزرگ رفته بود دکتر. موقع برگشتن یه اسباب بازی خوشگل برات خریده بود (یه زرافه خوشگل که میخونه و قدم میزنه). هر وقت میره بیرون برات یه اسباب بازی میخره. هرچقدر هم میگیم نخر همه چی داره ... میگفت خیلی وقته دنبال یه چیز این شکلی میگردم که خودش حرکت کنه و مهلا نگاهش کنه. تو هم دوستش داشتی چون با دقت تموم دید میزدی . ...
نویسنده :
مرضیه
5:57