مهلا هدیه الهی

مهلا دندون درآورد

عزیز دلم! دیشب روی اپن آشپزخونه نشونده بودمت داشتم بهت زرده تخم بلدرچین میدادم که متوجه شدم دندون درآوردی خیلی ذوق کردم. با خوشحالی بردمت اتاق و به بابایی هم مژدشو دادم. اون هم چشمهاش برق زد از خوشحالی. دوتایی بغلت کردیم و بهت تبریک گفتیم اما هرکاری می کردیم دهنتو باز نمیکردی دندونتو ببینیم. اما یه ذره دیده شد: یه چیز کوچولو مثل شیشه اون پایین دیده میشد. وای الهی من قلبونت بلم  . ...
25 بهمن 1394

کاش 24 ساعت میشد 34 ساعت

سلام عزیز دلم! این روزها خیلی وقت کم میارم با اینکه ایرج مهربونم خونست و کمک میکنه ولی کلا هردومون کلافه ایم. آخه برای کار جدیدمون وقت لازم داریم و به سختی میتونیم هم به تو برسیم هم به کارهای خونه و هم به کار جدید. پریروز یه جلسه مشاوره داشتم؛ خدا رو شکر خیلی خوب برگزار کردم. تو رو میذارم خونه مامان و دو سه ساعت میریم آموزشگاه سهند. اما من نباشم نمیخوابی برای همین در طول جلسه نگران و پراسترس هستم و میخوام هرچه زودتر تموم شه برگردیم خونه بخوابونمت. خیلی به شیر وابسته شدی. فقط دوست داری بغلت کنم و بهت شیر بدم. اینجوری آروم میشی و میخوابی  . ...
21 بهمن 1394

داری یواش یواش شلوغ میشی

کوچولوی مامان و بابا! هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشیم. ایرج هر چند روز یه بار میگه مرضیه ماشاءالله مهلا خیلی شیرینه! وقتی غذا میخوریم هر طرف باشی خودت رو میرسونی سر سفره و با اون پنجه های کوچکت سفره رو با دقت و آروم میکشی طرف خودت ... با نون ها بازی میکنی. همه چی هم زود از چشمت میفته و میخوای با وسایل جدید بازی کنی. امشب از توی ننو سرت رو آورده بودی بالا و بیرون رو نگاه میکردی. کلی خندیدیم  . خیلی بامزه بودی. فدات بشم من! ...
7 بهمن 1394

مهلا تب کرده

مهلا جون دیروز تب داشتی. نمیدونم از چیه شاید داری دندون درمیاری. نصف شب هم دیدم تبت زیاده بیدارت کردم و با بابایی پاشویه ات کردیم. دست و پات رو میکردی توی کاسه آب و خوشت میومد. زدی همه رو ریختی زمین. فرش هنوز هم خیسه. بهت استامینوفن هم دادم تبت که اومد پایین رفتم خوابیدم اما بابایی مهربون نخوابیده. تموم  شب داشته تبت رو کنترل میکرده. صبح منو بیدار کرد رفت کمی بخوابه. الان باز بعد پاشویه و دستمال روی پیشونیت گذاشتن حالت بهتره.  ...
2 بهمن 1394

آخ جون مهلا رفت جلو

مهلا جونم دیروز ظهر برای اولین بار سینه خیز رفتی جلو بدون کمک. عینک بابایی رو دوست داری، ایرج گذاشتش جلوی روت و تشویقت کرد بیای طرفش تو هم اومدی . پاهات رو حرکت میدی و با زور سینه ات رو میکشی جلو. اینقدر شیرین میشی که نگو  . آخه یکی دو ماهه فقط دور 180 درجه میزنی و جلو نمی ری. ماشاءالله هم اصلا نمیذاری هیچ کاری بکنم! فقط یکی رو میخوای دربست در اختیارت باشه. هیچ کار دیگه ای نمی تونم بکنم. زود بزرگ شو ببینم کلافه ام کردی مامان! ...
1 بهمن 1394

شغل جدید

عزیز دلم! الان ساعت 12 شب هست. داری توی ننو با دندون گیرت بازی میکنی و سر و صدا میکنی. خوابت میاد ولی نمیخوابی. منتظرم یه کمی بگذره بهت فرنی بدم و بخوابونمت چون تازه شیر خوردی. بابایی داره لالا پیش پیش میگه شاید یه نیم ساعتی بخوابی اما من میدونم نمی خوابی  . جلسات کاری پنبه ریز ساعت سه شروع میشه و تقریبا سه ساعت طول میکشه. جلسات خلوته. ورودیها کم اند اما ما بسم الله الرحمن الرحیم گفتیم و تا خود موفقیت ادامه خواهیم داد. شاغل بودن رو برای یه خانم خیلی نمی پسندم و معتقدم که باید تو خونه با آرامش به مسئولیتهاش و مخصوصا به کوچولوش برسه. اما این کار فرق میکنه چون هم پاره وقته و تعیین زمانش دست خودمونه و هم برای موفقیت باید من هم ...
30 دی 1394

کنترل هفت ماهگی

دخترم! چند روز پیش بردیمت بهداشت برای کنترل هفت ماهگیت. ماشاءالله قد و اندازه دور سرت رسیده به خط نرمال. آخه موقع تولد کوچولو بودی ولی خدا رو شکر رشدت عالی بوده تا حالا. وزنت هم از خط نرمال صدو پنجاه گرم بالاتره. یعنی هفت کیلو و هفتصد و پنجاه گرمی قربونت برم.  این روزها حدود ساعت سه میبرم میذارمت پیش مامان و بابا و میرم آموزشگاه برای کار پنبه ریز دایی محسن؛ بابا جون و دایی ها هم میان. کم کم داریم پیشرفت میکنیم به امید خدا...
28 دی 1394

پایان هفت ماهگی

کوچولوی مامان! دیروز هفت ماهگیت رو تموم کردی و وارد هشت ماهت شدی. خیلی شلوغ شدی. اولین جلسه کار دایی محسن هم توی سهند برگزار شد و به امید خدا موفق خواهیم شد.  کلی شیرین کاری داری. وقتی با صدای بلند میخندی (یه چیز مثل جیغ زدن، البته فیلمهاش هست انشاءالله خودت میبینی) انگار دنیا رو به ما میدی. دمر میخوابی و چهار دست و پات رو تند تند میزنی زمین، وقتی برات شعر میخونیم دستهاتو میاری نزدیک دهنت و جمع میشی انگار خجالت میکشی که دایی شهرام خیلی دوست داره. خدا رو شکر خوابت تنظیم شده. حدود ساعت یک تا دو میخوابی فقط هم در حال شیر خوردن میخوابی. دیگه ننو به کارت نمیاد. همچنان به غذا بی میل هستی و من با هزار ترفند غذا میدم بهت. دخترم! بخور د...
26 دی 1394

سنجش شنوایی

گلم!  دیروز برای بار سوم بردیمت مرکز سلامت نسل فردا برای کنترل شنواییت. خدا رو شکر کاملا سالم هستی.  ساعت نه و نیم رسیدیم و برای اینکه گوشهات رو تست کنند باید خواب باشی. اما با اینکه وقت خوابت هم بود (آخه تا ساعت 4 بیدار می مونی) هر کاری کردیم نخوابیدی. خواستند داروی خواب آور بدند قبول نکردیم. یه ساعت رفتیم بیرون با ماشین گشتیم تا بلکه بخوابی. نزدیکی های آبرسان یه فروشگاه هست که مورد تایید دکترهای معروف طب سنتی هست. از اونجا برات برنج قهوه ای و روغن بنفشه هم خریدیم (میخوام فرنی رو با این برنج درست کنم چون کلی ویتامین داره و از برنجهای معمولی خیلی بهتره. روغن بنفشه هم واسه این بود که پیشونیت رو باهاش ماساژ بدم خواب راحتی داشته ...
16 دی 1394